آســ★ـــآره

پناه‌به‌صداقت‌چشمات،وقتی‌لبات‌به‌دروغ‌گفتن‌تر‌میشه

People

روی پله‌های سیمانی نشسته بودیم
باد می‌زد تو صورتمون، بوی نم و زنگ آهن پیچیده بود تو هوا
بطری خالی رو قل دادم روی زمین، صداش گم شد
نگاهش کردم. چشم‌هاش قرمز بود‌
از بی خوابی

گفتم «می‌دونی بدترین چیز چیه؟
اینه که هیچ‌وقت نفهمیدم چرا انقدر به بودنِ آدما عادت میکنیم،
در حالی که همه‌شون یه روز میرن.
کاملا هم بی سروصدا با همون خداحافظی ساده، یا حتی بدون اون!
بعدش تو می‌مونی و یه مشت جای خالی که خودتو به آب و آتیشم بزنی پر نمیشه»

نگاهش سر خورد توی صورتم «آدما خودشونو توی تو گم می‌کنن
تو رو فقط تا وقتی میخوان که هنوز انعکاس خودشونو تو چشمت ببینن
وقتی دیگه اون تصویر گم شد، میذارن میرن. همین. بهش عادت کن»

خندیدم «برای همین همیشه میترسم.
یکی بیاد و بره و با خودش تیکه‌ای از منو ببره که دیگه برنگرده»

«همینه… مرگ نابودت نمیکنه ولی آدمایی که زنده‌ن و دیگه نمیخوانت چرا.»

Gharibe

یادمه‌یکی‌بود‌میگف‌اسمشو‌نیارم‌دیگه...

پ ن: باید ترین اهنگ برای همخونی❤️

S

هرچی بیشتر می‌گذره بیشتر دلم می‌خواد دور و ساکت باشم و درمورد هیچی با هیچکس حرف نزنم.