∷A New Start∷

آســارهی مـن:)
۴۰۳/۵/۱۷
آســارهی مـن:)
۴۰۳/۵/۱۷
از تنهایی نه
ولی از بی تو بودن میمیرم
امشب هرچی اهنگ گوش میدم نزدیکه از گوشام خون بیاد
فقط بدجوری وانتونزی ام الان...
سلام
احوال شما؟🙋♀️
ظاهرا یسری از دوستان دارن عکسای منو واسه پروفای روبیکاشون برمیدارن
چقد بامزن
روی پلههای سیمانی نشسته بودیم
باد میزد تو صورتمون، بوی نم و زنگ آهن پیچیده بود تو هوا
بطری خالی رو قل دادم روی زمین، صداش گم شد
نگاهش کردم. چشمهاش قرمز بود
از بی خوابی
گفتم «میدونی بدترین چیز چیه؟
اینه که هیچوقت نفهمیدم چرا انقدر به بودنِ آدما عادت میکنیم،
در حالی که همهشون یه روز میرن.
کاملا هم بی سروصدا با همون خداحافظی ساده، یا حتی بدون اون!
بعدش تو میمونی و یه مشت جای خالی که خودتو به آب و آتیشم بزنی پر نمیشه»
نگاهش سر خورد توی صورتم «آدما خودشونو توی تو گم میکنن
تو رو فقط تا وقتی میخوان که هنوز انعکاس خودشونو تو چشمت ببینن
وقتی دیگه اون تصویر گم شد، میذارن میرن. همین. بهش عادت کن»
خندیدم «برای همین همیشه میترسم.
یکی بیاد و بره و با خودش تیکهای از منو ببره که دیگه برنگرده»
«همینه… مرگ نابودت نمیکنه ولی آدمایی که زندهن و دیگه نمیخوانت چرا.»
یادمهیکیبودمیگفاسمشونیارمدیگه...
پ ن: باید ترین اهنگ برای همخونی❤️
هرچی بیشتر میگذره بیشتر دلم میخواد دور و ساکت باشم و درمورد هیچی با هیچکس حرف نزنم.
دوستت دارم هایت را...
احتکار میکنم
برای روزهایی که میدانم تو هم نخواهی ماند
بگو.
باز هم بگو.
این ها، کفاف نبودنت را نمیدهند...
قلبم دیگه زیر بوسه هات نفس نکشید.
شمع، بوی عود، ساز، تو🛐
بیا،
همون جایی همدیگه رو ببینیم
که تو آذر ماه
به دونه برف های سیاهِ روی موهات بوسه میزنم عزیزک.
اگه یه روزم احمقانه فکرم پیشت بود، بذارش پای بچگیم.
گل رزی که الان لای موهاته...
تمام نمیشوند دروغهایت
چون خداهایی که مردهاند
اما هنوز بویشان در هواست
تو با هر لبخند یک شمشیر در قلب معنا میکاری
و من احمقی هستم که هنوز در میدان ایستادهام
فقط نگاه میکنم
حقیقت؟
کودکیست که پیش چشمم کشته شد
و تو، با خونسردیِ پادشاهان شکستخورده به من گفتی: «این بازیست»
بازیِ تو؟
جانانِ من، نه برد دارد، نه باخت
فقط ویرانهایست
که باید بر خاکسترش بخندیم
تا گریههایمان را کسی نشنود
اما تو
با دروغهایت
نه حقیقت را کُشتی
نه مرا
فقط جهان را بیمعنا کردی
میگویند میروی با آخرین باران، زبانم لال
و کوچه، بیصدای قدمت، خاموش میشود، زبانم لال
چشمم به راه توست
میان بوی خاکِ بارانخورده، تنها میمانم، زبانم لال
دستِ باد، گیسوی درختان را شانه میکند
اما صدای تو نمیآید، زبانم لال
گنجشکها، لانه را خالی گذاشتهاند
و آسمان، هزار بار میشکند بر بام خانه، زبانم لال
کاش کسی دروغ میگفت
کاش این زمستان، بیبهار نمیماند
اما میدانم، با آخرین باران میروی
و من، پشت این پنجره، هزار بار میشکنم، زبانم لال