آســــــــــــــــــ★ـــــــــــــــــآره

«آنجا که من تمام میشوم و تو آغاز. همانجا که از من بگذری، به خودت میرسی»

Ke

دل در فغان، ز عهد نگار که بوده‌ای؟
دیوانه‌وار، در طلب یار که بوده‌ای؟

گفتم بمان، نماندی و رفتی بی‌خبر
در کوچه‌ها، به یادِ بهار که بوده‌ای؟

هر شب صدای پایت از آن سویِ خواب‌ها
می‌پیچد و می‌پرسد: یار که بوده‌ای؟

در باد، نام توست که تکرار می‌شود
ای یادِ دور، ماندگار که بوده‌ای؟

در چای تلخِ عصر، نشستم به یاد تو
لبخندِ من، در آن نگار که بوده‌ای؟

حالا من و غروب و دل و قابِ خالی‌ات
ای ناتمام، تمامِ کار که بوده‌ای؟

-سای‌نا