No no
رهات نمیکنم،
اما اگه از قصد گمم کنی
دیگه به دنبالت نخواهم اومد.
رهات نمیکنم،
اما اگه از قصد گمم کنی
دیگه به دنبالت نخواهم اومد.
همه شهر بگن اشتباهی
تو رو برمیدارم و از این شهر میرم
Nazar Nabaghi
صادقانه بگم من تورو میخوام، برای شبام برای روزهام، برای وقتایی که غصه دارم یا زمانایی که از ته دلم میخندم، برای تفریحام، وقتای سختی، وقتایی که حوصله ندارم، یا وقتایی که از هیجان زیاد دلم میخاد فقط با یک نفر حرف بزنم و اون یک نفر قطعا تویی، و همینطور دوست دارم که تو سختیات باشم، تو شادیات باهات بخندم و تو غمات باهات گریه کنم. من تورو واسه زندگی میخام. نه چیز دیگه ای.
اگه نمیتونی دیر جوابشو بدی و قهر بمونی؛ تبریک میگم به فنا رفتی. اگه هی بهش فکر میکنی، تایمایی که باهم گذروندینو یادت میاد، لبخند میزنی، تبریک میگم به فنا رفتی. اگه فاصلت از خدایا منو بکش" تا "چه زندگی قشنگی" فقط نوتیف اونه، تبریک میگم به فنا رفتی. اگه تیکه کلاماشو استفاده میکنی، تبریک میگم به فنا رفتی. اگه وقتی باهات خوبه انگار کل دنیا باهات خوبه و وقتی باهات بده کل دنیا باهات لجه، تبریک میگم به فنا رفتی. اگه با دیدن کوچیک ترین چیزا یادش میفتی، تبریک میگم به فنا رفتی. اگه وسط شلوغ ترین روزات فکر اون آرومت میکنه، تبریک میگم به فنا رفتی. اگه چشمات نقصای اونو زیبا میبینه، تبریک میگم به فنا رفتی.
-ساینا
نه کشت نه قویترم کرد؛
منو از زندگی انداخت.
Chocolate
هرکس به اندازه ای که دوستت دارد تورا میبیند
تلاش بیهوده نکن
Nazar Nabaghi
دل که نه،
جانم برایت تنگ شده.

تاکسیک بودن خز شده، بزرگ شو و یاد بگیر چطور باید یه نفر رو دوست داشته باشی.
در
شهر
یکی
تو
را
بفهمد
کافیست ...
- اوریانا فالاچی
مرسی باعث خندم شدی عزیزم
علاوه بر جنده بودن دلقک هم هستی
لحظهای که احساس کنم فقط منم که باید دنبالت کنم؛ برام تموم شدهای.
در هر کانتکستی؛ پارتنر، دوست، آشنا، هر چی.
نذار این دودا زندگیتو بگیره ازت بچه
به چیزایی افتخار میکنید که باید دربارش برید تراپی مسخره ها:/
دیگه دارم به اعلام وضعیت "دارم میمیرم" نزدیک میشم و میدونم اگه صدام در بیاد و بگم چقدر درد دارم واقعا میمیرم.
قبلا گفتم یه روح خستم. یه همچین چیزایی شاید!
ولی الان دیگه نمیدونم چیم.
حتی نمیدونم میشه بهم واژه انسان رو نسبت داد یا نه.
راستشو میگم.
ولی یه موقعی، شاید یه آدم خیلی خوبی بودم.
از اون دسته آدما که یه پارچه سیاه میبستم جلو چشام تا نبینم خیلی از سیاهیا رو...
الان همون پارچه سیاه دوخته شده به صورتم.
همه جا سیاهه. خیلی وقته نمیبینم ولی عادت کردم به اینطوری زندگی کردن.
شاید کلیشه ای به نظر بیاد ولی هنوزم فکر میکنم روح یه احمق پیر رو دارم. برعکس تو.
وقتی باهات اشنا شدم چهره خندونی داشتی. حالت خوب بود.
تو ذهنم تو همیشه اون آدمی بودی که هیچوقت نمیتونه غمگین بمونه و بالاخره درمیومد از اون حصار ولی باید اعتراف کنم اون بخش بیمارگونه روحم دوست داشت کشفت کنه. بدونه چی ناراحتت میکنه، چی ضعیفت میکنه چی باعث میشه اشک جای ستاره حلقه بزنه تو جنگل لعنتی چشات، تا از همونا استفاده کنم برای پیر کردن روح خودت.
دروغ چرا؟
نفهمیدم اون روح پیر خودمم.
چون نمیشناسمش.
به خودم اومدم دیدم خندت شده عامل خندم.
من بهت اعتماد کردم.
بیشتر از تو، به خودم!
فکر میکردم مغز مریض من درمان میشه و تو میشی فرشته نجاتی که همه ازش حرف میزنن ولی اشتباه میکردم من قرار نبود خوب شم.
اشتباه اصلی این بود که تو ام بهم اعتماد کردی.
فرمون رو دادی دست منی که سیاهی دوخته بودم به چشام. منم ندونسته خودمو انداختم ته دره ای که میدونستم به آخر این جاده ختم میشه.
وقتی میوفتم تو دره نمیدونم چه کار کنم. بیشتر موقع ها اونقدر اونجا میمونم که میمیرم. بعدشم بلند میشم و صبحونهمو خورده نخورده میرم به کارای اون روزم میرسم.
ولی تو نه.
تو نباید مثل من باشی.
نمیر.
بخواب. خواب خوبه. به چشای من حرومه ولی شنیدم خوبه.
بخواب خوب میشی. بیدار که بشی آرومی. حس مزخرف سقوط از بالای دره شبشو نداری.
تو زیادی رفتی تو جونم.
صداهای تو سرمم با تو حرف میزنن ولی خیلی وقته از لبخندت نمیگن.
اشتباه نکن ربطی به کمرنگ شدنت تو ذهنم نداره.
ازش نمیگن چون خیلی وقته ندیدنش.
به جاش میگن مقرصش منم.
منِ مریض که فکر میکردم قراره اون چشمه ای بشم که از هر سیاهی پاکت کنه غافل از اینکه من خود سمم.
میشنوی؟ نبضت بد میزنه. کار منه.
دلم میخواد شده ته همین دره باهات بمونم.
بغلت کنم.
فراموش کنم ادمی که بودمو ادمی که شدمو و هر خری که الان هستمو.
نکنه بمیری.
بخواب.
مرگ روح درد داره انتخابش نکن.
هیولا نساز از خودت.
بخواب.
از من هم چشم ببند.
آدم تو نیستم
ممکنه کابوس ببینی
ولی عب نداره.

:)
مورچه جونم تو ماهییی
عب نداره سیاهییی
دیش دیش
بوم بوم
زمستون هنوز نیومده کل زرت و زرتام شده شکلات
خدا رحم کنه
برنمیگردی.
نمیدونم چرا هروقت یادت میوفتم یه لبخند ریز رو صورتم میاد.
نمیدونم بخاطر چی.
شاید واسه اینه که...
مهم نیست.
تو برنمیگردی و من اینو میدونم.
میدونم که نمیتونم تا ابد پشت این پنجره بمونم و منتظر اومدنت باشم.
میدونم که دیر نکردی چون قرار نیست برگردی.
روزی که لرزش دستاتو وقتی دستاتو تو دستام گرفتم حس کردم، فهمیدم دیگه نمیتونم پیش خودم نگه دارمت.
وقتی شوق تو چشات موقع دیدنم موج نزد.
وقتی تا به حال اونقدر صورتتو رنگ پریده ندیده بودم.
وقتی نفس زدنت... نفس زدنت؟ نه تو حتی وقتی نزدیکت شدم هم نفس نمیکشیدی. ریتم نداشتن نفسات.
گذاشتم بری.
حالام فکرت وسط این اتاق ریخته. به دیوارا پاشیده و هر چقدر بیشتر تو این چار دیواری بمونم بیشتر تو وجودم رخنه میکنی.
رخنه کنی؟ خیلی وقته میگم شکلاتو تو ذهنم کشتم.
میبینی؟! حتی نمیتونم کلمه هارو درست پیش هم بذارم.
الان من اینجا و به اجبار رو این کاغذ سفید مچاله شده که پر از آه و نفرت و سیاهیه دارم مینویسم.
مینویسم که بگم حال من بعد تو حال خوبی نیست و نبودنت هر شب به روحم چنگ میزنه و درد از تموم جونم تا صب فریاد میکشه.
نیستی.
ولی همه روزام بوی تورو میده.
ناراحتی ای که پشت هر لبخندم برات میکشم. غمی که پشت هر نگام هست.
موندن تو شاید تنها خواسته من از این زندگی بود. اینکه باشی و بتونم وجودتو حس کنم ولی الان؟
جای خالیته که رو به روم نشسته و تا ابد با دهن کجی بهم نگاه میکنه.
تو همه لحظاتم نبودنتو حس میکنم. کی گفته؟ کی گفته از سرم پریدی؟ کی گفته دیگه کابوستو نمیبینم؟ کی گفته اون روزای تخمی همش جلو چشمم نیستن؟
نه نه. تازه شروعشه. تازه قراره این زمستونو بدون تو سپری کنم. بدون سرمای موردعلاقم.
چقد دور میشم از اون حالی که با تو داشتم و هر شب سقوط میکنم تو باتلاق نبودنت و صبح انگار که شکلاتی تو دنیام نبوده.
میدونم باید دست بکشم، باید بگذرم ولی...
:)
شما بیا اینو به قلب من حالی کن.
تپیدن قلبم برای تو دیگه اشتباس.
حالا موندم وسط یه مشت خاطره و حرفایی که صداش تو سرم اکو میشه.
خونه از تو پره:)
غمتم که تو هوای اتاقمه و قصد رفتن نداره.
به هارت و پورتام نگاه نکن. همینقدر ضعیفم.
تو نوشته هام به اندازه ظاهرش، ضعیفم.
و نمیتونم بگم این ضعیف بودن رو دوست دارم چون به تو مربوط میشه، یا ازش حالم بهم میخوره چون بازم به تو مربوط میشه...
1403/08/13- 01:35 Chocolate