امیدوارم حداقل به قول خودت از اون دردات "هد آف" شده باشی:)
یه چیزی بگم؟ هنوزم نفهمیدم موهات لخت بود یا فر
چهرتم دیگه یادم نمیاد. عجب دوست مزخرفیم نه؟
فقد میخوام بهت بگم خیلی از گوهایی که گفتی نخور رو خوردم، خیلی از کارایی که میگفتی خودتو درگیرشون نکن کردم و نتونستم اون کسایی که گفتی حواست بهشون باشه نگه دارم. کاملا باختم. نسبت به همچی. شاید اگه بودی دست به انجام خیلیاشون نمیزدم.
راستی. امیدوارم ببخشیم ولی دیگه نمیتونم بیام. حرفای خواهرت از سال پیش تو گوشم اکو میشه و هرچقدر بیشتر به این پی میبرم که با اینکه مثلا نزدیک ترین دوستت بودم ولی هیچی ازت نمیدونستم، بیشتر اذیتم میکنه.
البته واقعا. مشکلاتت رو گفتن اونم به یه بچه احمق 12 ساله؟!
همه ما یه جاهایی تو اوج خواستن، نخواستیم. تو اوج خواستن، ادما رو گذاشتیم کنار چون بدون ما حالشون بهتر بود، بدون ما راحت تر بودن. زمان میبره تا بفهمیم که بعضی چیزا تو گذشته قشنگه، بعضی چیزا باید همونجا جا بمونن تا ما با یاد آوریشون لبخند بیاریم رو لبمون. باید بعضی چیزا مختص گذشتمون باشن که هر وقت یادش افتادیم،نفس عمیق بکشیم و بگیم یادش به خیر. التماس نکنید که کسی که رفته رو برگردونید، بزارید جا بمونه تو گذشته و براش آرزوهای خوب کنید. یادمون باشه که اون آدم بدون ما بهتره حالش!
امروز یادم اومد اوج دوستیم باهات همین ماها بود:) همیشه میگفتی "بهترینا هم غریبه میشن. به این صمیمی بودنا نگاه نکن" ولی خب! من باور نکردم
****
داشتم فکر میکردم بعضیامون خیلی بیرحمانه داریم یه دردایی رو تحمل میکنیم، دردایی که خیلی بزرگتر از قد و قوارهی ماست؛ مخصوصا دردای عاطفی... دردایی که هیچوقت حق انتخابی براشون نداشتیم، زورشون خیلی بیشتر از لبخندامونه. دردایی که هر بار از خودت میپرسی خب چرا بازم من؟ و هر بار جوابی که هیچوقت پیداش نکردی؛ غمگین و غمگینترت میکنه...