You are not by My side
هوا هوای خاطرات اوست
1400/8/12
سومین سال
و هر سال من چیز کمتری برای گفتن دارم.
امیدوارم حداقل به قول خودت از اون دردات "هد آف" شده باشی:)
یه چیزی بگم؟ هنوزم نفهمیدم موهات لخت بود یا فر
چهرتم دیگه یادم نمیاد. عجب دوست مزخرفیم نه؟
فقد میخوام بهت بگم خیلی از گوهایی که گفتی نخور رو خوردم، خیلی از کارایی که میگفتی خودتو درگیرشون نکن کردم و نتونستم اون کسایی که گفتی حواست بهشون باشه نگه دارم. کاملا باختم. نسبت به همچی. شاید اگه بودی دست به انجام خیلیاشون نمیزدم.
یادمه مامانت میگفت دستگاه رو ازت نکشن. میخواست بهت مهلت بده. برگردی.
ولی خب. میخوام خبر خوب هم بدم.
دیگه کابوس رفتنتو نمیبینم. کابوس چهره له شدتو.
راستی. امیدوارم ببخشیم ولی دیگه نمیتونم بیام. حرفای خواهرت از سال پیش تو گوشم اکو میشه و هرچقدر بیشتر به این پی میبرم که با اینکه مثلا نزدیک ترین دوستت بودم ولی هیچی ازت نمیدونستم، بیشتر اذیتم میکنه.
البته واقعا. مشکلاتت رو گفتن اونم به یه بچه احمق 12 ساله؟!
این راهش نبود. ولی چیزیه که تو انتخابش کردی.
الانم سردرد دارم و نمیتونم بنویسم برات.
شاید با خودت بگی "مگه اصلا برام مینویسی؟"
نه خب:) خیلی وقته نه.
n.i.k.i