You are not going to be the person I loved
برنمیگردی.
نمیدونم چرا هروقت یادت میوفتم یه لبخند ریز رو صورتم میاد.
نمیدونم بخاطر چی.
شاید واسه اینه که...
مهم نیست.
تو برنمیگردی و من اینو میدونم.
میدونم که نمیتونم تا ابد پشت این پنجره بمونم و منتظر اومدنت باشم.
میدونم که دیر نکردی چون قرار نیست برگردی.
روزی که لرزش دستاتو وقتی دستاتو تو دستام گرفتم حس کردم، فهمیدم دیگه نمیتونم پیش خودم نگه دارمت.
وقتی شوق تو چشات موقع دیدنم موج نزد.
وقتی تا به حال اونقدر صورتتو رنگ پریده ندیده بودم.
وقتی نفس زدنت... نفس زدنت؟ نه تو حتی وقتی نزدیکت شدم هم نفس نمیکشیدی. ریتم نداشتن نفسات.
گذاشتم بری.
حالام فکرت وسط این اتاق ریخته. به دیوارا پاشیده و هر چقدر بیشتر تو این چار دیواری بمونم بیشتر تو وجودم رخنه میکنی.
رخنه کنی؟ خیلی وقته میگم شکلاتو تو ذهنم کشتم.
میبینی؟! حتی نمیتونم کلمه هارو درست پیش هم بذارم.
الان من اینجا و به اجبار رو این کاغذ سفید مچاله شده که پر از آه و نفرت و سیاهیه دارم مینویسم.
مینویسم که بگم حال من بعد تو حال خوبی نیست و نبودنت هر شب به روحم چنگ میزنه و درد از تموم جونم تا صب فریاد میکشه.
نیستی.
ولی همه روزام بوی تورو میده.
ناراحتی ای که پشت هر لبخندم برات میکشم. غمی که پشت هر نگام هست.
موندن تو شاید تنها خواسته من از این زندگی بود. اینکه باشی و بتونم وجودتو حس کنم ولی الان؟
جای خالیته که رو به روم نشسته و تا ابد با دهن کجی بهم نگاه میکنه.
تو همه لحظاتم نبودنتو حس میکنم. کی گفته؟ کی گفته از سرم پریدی؟ کی گفته دیگه کابوستو نمیبینم؟ کی گفته اون روزای تخمی همش جلو چشمم نیستن؟
نه نه. تازه شروعشه. تازه قراره این زمستونو بدون تو سپری کنم. بدون سرمای موردعلاقم.
چقد دور میشم از اون حالی که با تو داشتم و هر شب سقوط میکنم تو باتلاق نبودنت و صبح انگار که شکلاتی تو دنیام نبوده.
میدونم باید دست بکشم، باید بگذرم ولی...
:)
شما بیا اینو به قلب من حالی کن.
تپیدن قلبم برای تو دیگه اشتباس.
حالا موندم وسط یه مشت خاطره و حرفایی که صداش تو سرم اکو میشه.
خونه از تو پره:)
غمتم که تو هوای اتاقمه و قصد رفتن نداره.
به هارت و پورتام نگاه نکن. همینقدر ضعیفم.
تو نوشته هام به اندازه ظاهرش، ضعیفم.
و نمیتونم بگم این ضعیف بودن رو دوست دارم چون به تو مربوط میشه، یا ازش حالم بهم میخوره چون بازم به تو مربوط میشه...
1403/08/13- 01:35 Chocolate