with U


این صحنه>>>>>
این صحنه>>>>>
بخند بچه. بخند.
من کنارت میمونم؛
وقتی با مشکلات مختلفت کلنجار میری.
وقتی حصار فکرات اجازه نفس کشیدن بهت نمیده.
تو زندگی میکنی،
چیزهای اشتباه رو به زبون میاری،
اشتباهاتی رو توی کارهات انجام میدی و همیشه کسایی هستن که در هر صورت دوستت دارن
خابت به آرامش چشات
اتوآلِ جوجه
میخاستم سر اینکه فاللل ایننن لاووو شدی و ایگم میکنی فوش بدم ولیخب
تبریک هم میگم
پیر شین (با اینکه اصن ربطی نداره)
اينكه قرار نيست هيچ چيز خوشحال كننده ای وجود داشته باشه عجيب نيست؟
اولین برف پاییزی
ولی قشنگ نبود
آب شد:/
همینه که هست
ناراحتی سرتو بکوب دیوار
برای ادامهی زندگی به یه بچه گربه نیاز دارم.
ساینا تبدیل به یکی از میانه های مثلث شده
شاید
دیگه
هیچوقت حرف نزنم
و ننویسم
اگه
امکان آغوش کشیدنت رو داشته باشم...
دوستت دارم هایت را...
احتکار میکنم
برای روزهایی که میدانم تو هم نخواهی ماند
بگو.
باز هم بگو.
این ها، کفاف نبودنت را نمیدهند
کاش
بیوفتم
بمیرم
زنیکه دو هزاری بلد نیست فیزیک درس بده
پدرم دراومد بابا
اه
معلم خصوصی میگرفتم بهتر بود
شبت بخیر ستارهِ جوجه
من با قهوه به صورت جدی fall in love شدم
همه این بلا ها سر همین دوستیمون اومد.
فقد مرگه میتونه جداش کنه.
پشت کلماتم اسم تو رو مخفی میکنم ولی هیچوقت قرار نیست متوجهاشون بشی.
همهی کلماتی که مینویسم رو تقدیم وجود فوقالعادهای میکنم که نمیبینی.
برای تو از چیزی مینویسم که اهمیتی بهشون نمیدی.
از این متنفرم که ذهنم لحظهای دست از تو نمیکشه و معتاد احساسیه که به تو داره.
رنگت رو روی سفیدی دنیای من میکشه و با امیدواری احمقانه دنبال پایین کشیدن ستارهها از آسمونه تا لبخندت رو ببینه.
یه خیالی هست که انتظار لحظهای کوتاه از دیده شدن رو میکشه.
از دیده شدن خودم توی انعکاس چشمهای تو؛
اینطوری حس میکنم یه تیکه از من روی تو مونده.
اگر زنده موندم و ادامه دادم و تو هم هنوز ماندگار بودی، روزی بهت میگم که بعضی روزها چشم باز کردن برای یه روز دیگه زندگی کردن، چقدر سخت بود.
گاهی اوقات هم مرزِ بین تصمیم برای ادامه دور موندن از اتفاقاتی که آثارش تو ذهنت از روزای دیگه باقی مونده یا مجبور کردن خودت برای ریختن یه لیوان چای اونم تو صبح تابستونی، فقد چند ثانیهست.
روزهایی هم میاد که دلت میخواد مثل من، از گرمای بقیه بگذری تا فقد وجود سرمای موردعلاقتو حس کنی.
میدونی، من از همهی آدمها و گفتگو کردن در مورد مسائل عجیب و غریبشون زود خسته میشم اما اون کاملا فرق داره.
انگار واقعا انسان نیست.
راستشو بخوای یه تاریکیِ دوست داشتنیه.