Say more

دوستت دارم هایت را...
احتکار میکنم
برای روزهایی که میدانم تو هم نخواهی ماند
بگو.
باز هم بگو.
این ها، کفاف نبودنت را نمیدهند...
دوستت دارم هایت را...
احتکار میکنم
برای روزهایی که میدانم تو هم نخواهی ماند
بگو.
باز هم بگو.
این ها، کفاف نبودنت را نمیدهند...
قلبم دیگه زیر بوسه هات نفس نکشید.
شمع، بوی عود، ساز، تو🛐
بیا،
همون جایی همدیگه رو ببینیم
که تو آذر ماه
به دونه برف های سیاهِ روی موهات بوسه میزنم عزیزک.
اگه یه روزم احمقانه فکرم پیشت بود، بذارش پای بچگیم.
گل رزی که الان لای موهاته...
تمام نمیشوند دروغهایت
چون خداهایی که مردهاند
اما هنوز بویشان در هواست
تو با هر لبخند یک شمشیر در قلب معنا میکاری
و من احمقی هستم که هنوز در میدان ایستادهام
فقط نگاه میکنم
حقیقت؟
کودکیست که پیش چشمم کشته شد
و تو، با خونسردیِ پادشاهان شکستخورده به من گفتی: «این بازیست»
بازیِ تو؟
جانانِ من، نه برد دارد، نه باخت
فقط ویرانهایست
که باید بر خاکسترش بخندیم
تا گریههایمان را کسی نشنود
اما تو
با دروغهایت
نه حقیقت را کُشتی
نه مرا
فقط جهان را بیمعنا کردی
میگویند میروی با آخرین باران، زبانم لال
و کوچه، بیصدای قدمت، خاموش میشود، زبانم لال
چشمم به راه توست
میان بوی خاکِ بارانخورده، تنها میمانم، زبانم لال
دستِ باد، گیسوی درختان را شانه میکند
اما صدای تو نمیآید، زبانم لال
گنجشکها، لانه را خالی گذاشتهاند
و آسمان، هزار بار میشکند بر بام خانه، زبانم لال
کاش کسی دروغ میگفت
کاش این زمستان، بیبهار نمیماند
اما میدانم، با آخرین باران میروی
و من، پشت این پنجره، هزار بار میشکنم، زبانم لال
اون هاله رو میبینم؛ خط مرزی که منو از گَله جدا میکنه.
اونا با دهنای باز و چشمهای خاموش، توی دایرهی تکرار میچرخن
هر چی نزدیکتر میام، بوی عفن رضایتشون مشاممو میسوزونه
این پرده رو خودم نساختم، اما بدون اون هم نمیتونم سر کنم.
چون اونور پرده هوا سنگینه از نفسهای کسایی که هیچوقت جرئت نکردن تنها فکر کنن
اونا همرنگی رو پرستش میکنن، من ناهماهنگی رو
اونا آرامش گورستانو میخوان، من طوفان رو
هاله برای من مقدسه، برای اونا کابوس.
اینجا هم که بد خاک گرفته:)
انگار کلمه ها، سالها پشت در موندن و صدا به صدا نرسیده
پنجره اینجارو که باز میکنم، بوی کهنهی دفترها و نیمهجملههایی میاد که راهی به پایان نداشتن
دلم برای این خاک و این سایهها تنگ شده بود.
واقعا راسته که عاشق واقعی دیگه نمیتونه بنویسه
هنوزم رو حرفم میمونم، نوشتن محرکش درده، توام که فعلا نمیزاری دستش بهم برسه
این بارم برگشتم با دست پر از حرفهای مونده اما جیب های پر از سکوتای طولانی.
همیشه که نباید حرف زد