آســ★ـــآره

پناه‌به‌صداقت‌چشمات،وقتی‌لبات‌به‌دروغ‌گفتن‌تر‌میشه

هاله.

اون هاله رو می‌بینم؛ خط مرزی که منو از گَله جدا می‌کنه.
اونا با دهنای باز و چشم‌های خاموش، توی دایره‌ی تکرار می‌چرخن
هر چی نزدیک‌تر میام، بوی عفن رضایتشون مشاممو می‌سوزونه
این پرده رو خودم نساختم، اما بدون اون هم نمیتونم سر کنم.
چون اونور پرده هوا سنگینه از نفس‌های کسایی که هیچ‌وقت جرئت نکردن تنها فکر کنن
اونا هم‌رنگی رو پرستش می‌کنن، من ناهماهنگی رو
اونا آرامش گورستانو میخوان، من طوفان رو

هاله‌ برای من مقدسه، برای اونا کابوس.