Sham Mahtab

هنوزم تو شبات اگه ماه رو داری،
من اون ماه رو دادم به تو یادگاری.
_داریوش
هنوزم تو شبات اگه ماه رو داری،
من اون ماه رو دادم به تو یادگاری.
_داریوش
بعد از دیدنش طوری به او لبخند زدم انگار که هرگز برایش اشک نریخته بودم.
Chocolate
تو
در
برابر
چشمانم
نیستی،
اما
تمام
آنچه
میبینم
تویی.
زندگی یجوری ازم متنفره انگار تو ختم پدرش خندیدم
اه
میخوام بگم که من رسیدم به اون نقطهای که میگن تو زندگی وجود نداره،
یا اگر وجود داره از هر هزار نفر، یک نفر بهش میرسه..
من رسیدم به اون نقطهی صفر؛ یا صد؟ (نمیدونم) رسیدم به تاریکی مطلق.
رسیدم به اون جایی که فرق نمیکنه قدم بعدیم سقوطه یا پرواز، رسیدم به جایی که فهمیدم دارم نمیتونم،
اره. نمیتونم.
اون دستایی که یه مدت طولانیه داره گردنمو فشار میده؛ داره خفم میکنه و من دیگه تلاش نمیکنم برای نفس کشیدن.
من رسیدم به تهِ تهش
یا شاید همون اولِ اول؛
رسیدم به پوچی مطلق..
اگه شب تا هزار سال ادامه پیدا کنه من دیگه ازش نمیترسم؛
چون دیگه "منی" وجود نداره که بترسه...
رسیدم بهش.
به اون چیزی که نباید.
دقیقا اونجا که باید صبور باشم و با دقت عمل کنم گاوترین آدم روی زمین میشم.
ممکنه با پیام جدید ویرایش شه پس آره خلاصه
غضنفر. توچی؟
چطوره؟ دوستیم.
عام. خب اواخر بهمن ماه ۱۴۰۱ بود بعد سه سال دوباره هوس کرده بودم بیام وبلاگا فعالیت کنم و کاملا رندوم و اتفاقی عضو وبی شدم که مانی توش بود. جو وب سنگین بود و به شلوغی الان نبود بخاطر همینم مانی با همه خیلی اوکی حرف میزد بخاطر همین فقد با اون میتونستم حرف بزنم. بعدش رسید خرداد و یه سری اتفاقات تو رابطمون افتاد و بلهه!!! کات اول. توی کل تابستون ۱۴۰۲ فککنم ۸ باری کات کردیم دوباره اوکی شدیم. بعدم که کلا درحال تیکه انداختن بهم بودیم یه مدت زیادی. بعد هم کلا بیخبری. الانم حدودن یه ۳ ماهیه اوکی شدیم باز. مهم اینه هرچقدر برینیم بازم برمیگردیم🙏👍
اختلاف نظر تو همچی زیاد داشتیم. بخصوص رفتار کردن!
آره اکیپ بودیم! ببین! بودیم!!!!
یادم نمیاد. مانی همیشه اول میومد ولی از یه تایمی به بعد من پا پیش میکشیدم
دختر. آره. همدان. آخی🎀
نظر لطفته
نظر لطفته2. متن سفارشی منظورت چیه؟
متنایی که مینویسم بیشتر حالت تخلیه حالتای تخمیمه و خب اگه متن میخوای خودت دست به قلم شو کاری از کسی برنمیاد
(اصلا هم منظورم چنلای مختلف که زور میزنن برای متن سفارشی درآوردن نیستن!)
کاش هیچ وقت اینطوری آدم قضاوت نشه
این بچه به قلبم یادآوری میکنه بتپه...
به تو برمیگردم. بعد از مرگ، در لباسی دیگر و جهانی دیگر؛ دوباره تو را دوست خواهم داشت.
Nabaghi
آدمایی که متعلق به ورژن قبلی ما بودن ممکنه که بعد از تغییرات درونی دیگه نتونن در سبک جدید زندگی ما رو همراهی کنن.
میکنن غوغا به پا اون دوتا چشا
حرف بزن.
ناراحت شدی؟ بیا بگو.
ناخواسته اذیتت کردم؟ بیانش کن.
عصبانی ای؟ بهم بگو.
خسته ای حوصله ارتباط نداری؟ به زبونش بیار.
با من حال نکردی؟ منتظر شنیدنشم.
خصوصیت بدی از من رو مخت رفته؟ درجا به زبونش بیار.
میخوای تموم کنی بری؟ بهم بگو.
احساسی راجع به من داری؟ ابرازش کن.
چیزیو توی من تحسین میکنی؟ خب منم در جریان بذار.
حقیقت هرچقدرم تلخ باشه، هیچ چیزی بیشتر از صداقت و جرئت حرف زدن منو جذب نمیکنه.
آدم باش.
آدم ارتباط
مشکلم با زندگی اینه که هر بار در حین تلاش برای کنار اومدن با چیزی که از دست داده بودم، چیز دیگه ای رو از دست دادم
مغزم به وحشیانه ترین شکل ممکن داره روحمو میخوره
ماه تنهاست کنار هزار تا ستاره...
تو از منطقی بودنت حرف میزنی؟
منطقی که تسلیم احساساته؟!
جم کن خودتو.
دیروز ۴۹۶بار چکت کردم امروز۴۹۵ بار.
داری منو از دست میدی عزیزم.
یه روز مجبور میشی از آدم مورد علاقهات، خونهی مورد علاقهات و گلدون مورد علاقهات دست بکشی و بپذیری فرد دیگهای اونها رو خواهد داشت که اندازهی تو دوستشون نداره و هیچوقت اندازهی تو اونها رو نمیشناسه و متوجهشون نیست.