Jatoo

کی میگیره جاتو
رو تنم کبودی بوسه هاتو
_شاهین نجفی
کی میگیره جاتو
رو تنم کبودی بوسه هاتو
_شاهین نجفی
"نه دیگه قرار نیست بدونی."
اخم میکنه.
"خب یعنی چی چرا نباید بدونم؟"
نیشخند میزنم.
"میتونم بگم کل ادمای دور و اطرافم میدونن به جز تو"
پا رو پا میندازه.
"منم یه چیزیو دارم که همه میدونن به جز تو"
-------------------------------------
حماقته؟
ولی نه.
فرق من و تو همینجاست.
تو راجب خیانتت حرف میزدی
منم راجب کتابی که میخواستم بنویسم و تو دستت بذارم...
به ازای هر دیقه ای که دور ور اینام و حرفاشون میره تو گوشم
نیاز دارم یک ساعت پیشت باشم...
یه عشق بهم بدهکاری
یه خیانت بهت بدهکارم
دوست داشتن را در چشمی بجوی که حتی وقتی بسته است، رویای تو را ببیند!
| فرانتس کافکا
شب بخیر.
(قفلی رو کافکا؟ من؟)
او نگفت دوستت دارم
اما نامهاش را اینگونه تمام کرد؛
بالِ تو را میبوسم پرنده.
| فرانتس کافکا
تاثیر تو زیاده . نه تنها شب و روز تیکه کلاماتو استفاده میکنم، تفکر و رفتارات هم گرفتم
مثلا مطمئنم تو دفتر معلم دینیمون پنج شیش تا منفی دارم .
غرورتونو برای ادم های اشتباه زندگیتون داشته باشین نه اونایی که هرچقدرم بدی کنین بازم اون وجه خوب شما رو میبینن
برف اون سالو یادته؟
خیلی ازش نمیگذره..نگاهت میکردم چقدر خوشحال بودی..ولی این یه چیز عادی بود.خوشحالی تو، خندیدنات، لبخندات، ذوق کردنات همه اینا عادی بودن
ولی الان میدونم هرچقدرم جلوم وایسی و لبخند بزنی ، تو ثانیه اول غم پشت لبخندت و میتونم ببینم. نگاهم میکنی و فکر میکنی این اون ادم نیست.کسی نبود که اون روز زیربرف بهش لبخند میزدم.
اینجا جای کوچیکیه ولی برای اینکه حتی تصادفی ببینمت،خیلی بزرگه
خیلی وقته از خیلی از موضوع ها میگذره ولی وقتی دروغ بگی ، بپیچونی، اهمیت ندی یا.. هرچقدرم بعدش بخوای خودتو ثابت کنی کسی باورت نداره
"به شانههایم تکیه کن،
که زمین
جای محکمی برای ایستادن نیست."
_فروغ فرخزاد_
کاش میشد نامرئی شد، کنارش نشست و ساعتها بهش خیره شد، بدون اینکه بفهمه چقدر درگیرشی؛
چرا چیزیو نمیفهمید بدشو میگید؟ :/
پیش به سوی ریدن در امتحان هندسه
هنوزم گوشه دیوار بهم زل زده.
میخندم. "چیه؟ دوست داری بنویسم برات؟"
سری تکون میده.
قلم و کاغذ رو برمیدارم.
"باشه. چون میدونم نامه دوس داری"
**سلام عزیزکرده.
فکر کنم این آخرین نامس.
زندگیم چند رنگه شده.
یا بزار بهتر بگم.
خاطراتم.
یه سریاشون خاکستری ان میدونی؟ مثل خاطراتی که خیلی وقته ازشون زمان میگذره و به ندرت بهشون فکر میکنم.
تغییر میکنه این رنگ.
دوسال پیش.
سبزه.
مثل چشاش.
پررنگه.
اما نه نه.
داره جاشو میده به یه رنگ دیگه.
انگار جنگل چشماش خوب میدونه نمیتونم نگهش دارم.
معامله میکنم.
اون گرما رو به یه یخ.
قلبش یخ زدس.
یه نقطه سیاه وسطشه. هم رنگ چشاش.
چشماش غمگینه.
آبی.
آبی یخی.
داره سیاه میشه.
نه باور نمیکنم.
داره سیاه میشه.
نه احمق نه!
یخ دور قلبش ذوب شده.
قلبش داره میزنه:)
اما نه برای من.
نقطه سیاه.
هنوز هست.
نگاهش میکنم. التماسو میخونه؟!
فکرم بهم پوزخند میزنه.
احمق. میخواد بره.**
----------------
دارم بهش گوشه اتاق نگاه میکنم ولی نیست.
نیست.
توهمش هست.
نگاهش میکنم.
"پس سیاه، رنگ اون بود؟"
خیره شده.
اگه توهم واقعیت داشت، بازم سکوت میکرد.
بلند میشم و دورش میچرخم.
"پس میخوای متعهد باشی بهش نه؟"
شونه ای بالا میندازم.
دوباره سرمو برای نوشتن پایین میندازم "خب پس بذار منم بگم"
**منم رنگمو انتخاب کردم.
آبی.
ولی میدونی؟
به خوشگلی رنگ تو نیست.
تیرس.
یخ قلبت آب شد؟ خون گلوی منو گرفت.
نمیدونم چقدر میخواست ادامه داشته باشه ولی هنوزم میتونم طعم خون اون روزا رو حس کنم.
قرمز بود.
قرمزی که هر روز بالا میاوردمش.
میخوای بدونی بعدشو؟
راستش خوشم میاد ازش.
کسی که جسمتو بهش قرض دادی.
میدونم اندازه تو دوستم نداره.
اصلا تو داشتی؟!
رنگ الانم آبیه.
تیرس.
داری فراموش میشی.
من آبیو دوست دارم.
ولی خاطراتت تلخ و تیرش کرده شکلات...**
----------------------
قلنج دستمو میشکونم و قوسی به بدنم میدم.
"خب. دوستش داشتی؟"
سکوت میکنه.
"اره شکلات.
از اولم همین بود.
قلب تو برای من نمیزد.
وایساده بود"
لبخند زد.
لبخند زد.
مرا دوستم بدار
و وقتی میپرسم چرا دوستم داری
بگو نمیدانم
چون اگر بدانی چرا دوستم داری
روزی بخاطر همان
رهایم خواهی کرد.
ببین!
این دلِ کوچیک، کفاف این همه دلتنگی رو نمیده.
همچی سخت بنظر میرسه نه؟
قبول اینکه هیچکدوم متعهد به دوستی نیست...