آســ★ـــآره

زیـبـا‌تـرازچـشـمات،هیـچ‌‌چـیزی‌رونـدیـدم... چـشـم‌هاتـومیـبوسـم‌و‌غـم‌‌توشـون‌رو‌بیشـتر.

Again

در اتاق باز میشه و میاد داخل

کنار پنجره وایمیسه و ماه رو نگاه میکنه

ازم میپرسه "داری چکار میکنی؟ چرا نمیخوابی؟"

میگم "دارم قسمت آخر قصمو مینویسم"

نگاهی به چشمام میندازه و میگه "چرت نگو دیگه. داری به من فکر میکنی. قصتو بنویس بیخیال من"

میگم "آخه تو توی قصمی"

میگه "قصه ها که تموم میشن آدما کجا میرن؟"

میگم "نمیدونم. از خودت بپرس. ولی هر قصه ای یه پایانی داره"

میگه "درسته که ما پایان قشنگی نداشتیم ولی داستانمون قشنگ بود"

سرمو میندازم پایین.

به دفتر نگاه میکنم و میگم "شاید. ولی پایانی که قشنگ نباشه، زیبایی قصه رو میبره"

بغض میکنه.

میاد کنارم.

چونمو میگیره و میگه "ببینمت. غصه نخور. باشه؟"

چیزی نمیگم.

میگه "پرنده ها تا ابد توی قفس اسیر نمیمونن. اونا عادت کردن! غافل از اینکه در بازه و میتونن برن بیرون"

میخندم.

"منو میگی؟ پس چشات چی؟"

روبه روم میشینه.

میگه "حواست باشه برف میاد سرما نخوری. حالا میشه آخر قصه رو برام بخونی؟"

میگم "قصه ها که تموم میشن آدما کجا میرن؟"

میگه "نمیدونم. شاید دنیای فراموشی. آخرشو میخونی واسم؟"

میگم "فردا صب برات میخونم"

چشاشو میبنده.

پشت پلکاشو میبوسم.

لبخند میزنه.

هرچقدر تکونش میدم، دیگه چشاشو باز نمیکنه.

از خواب میپرم.

قصه تموم شده. در اتاق هم بازه.

03/8/10            Chocolate

Just U

من برای خودم از «تو» قفس ساختم

مقابل هر کی که بخواد لحظه ای منو از فکرت بیرون بیاره

Maybe

یه سری رفتارای آب زیرکاه بقیه رو برای دوستاشون میبینم باخودم فکر میکنم شاید همه همینن و من زیادی خوب میبینمشون. 

شاید برای من رو نشده!

We are strangers now

همه ما یه جاهایی تو اوج خواستن، نخواستیم.
تو اوج خواستن، ادما رو گذاشتیم کنار چون بدون ما حالشون بهتر بود، بدون ما راحت تر بودن.
زمان میبره تا بفهمیم که بعضی چیزا تو گذشته قشنگه، بعضی چیزا باید همونجا جا بمونن تا ما با یاد آوریشون لبخند بیاریم رو لبمون.
باید بعضی چیزا مختص گذشتمون باشن که هر وقت یادش افتادیم،نفس عمیق بکشیم و بگیم یادش به خیر.
التماس نکنید که کسی که رفته رو برگردونید، بزارید جا بمونه تو گذشته و براش آرزوهای خوب کنید.
یادمون باشه که اون آدم بدون ما بهتره حالش!

امروز یادم اومد اوج دوستیم باهات همین ماها بود:) همیشه میگفتی "بهترینا هم غریبه میشن. به این صمیمی بودنا نگاه نکن" ولی خب! من باور نکردم

****

داشتم فکر می‌کردم بعضیامون خیلی بی‌رحمانه داریم یه دردایی رو تحمل می‌کنیم، دردایی که خیلی بزرگ‌تر از قد و قواره‌ی ماست؛ مخصوصا دردای عاطفی... دردایی که هیچ‌وقت حق انتخابی براشون نداشتیم، زورشون خیلی بیشتر از لبخندامونه. دردایی که هر بار از خودت می‌پرسی خب چرا بازم من؟ و هر بار جوابی که هیچ‌وقت پیداش نکردی؛ غمگین و غمگین‌ترت می‌کنه...

its not me

من مث اینا نیستم

سلیقه دور ورم کسایی شدن که من سعی میکردم مثلشون نباشم