آســ★ـــآره

زیـبـا تـر از چـشـمات، هیـچ چـیزی رو نـدیـدم... چـشـم‌هاتـو میـبوسـم و غـم‌ توشـون رو بیشـتر.

Nothing

فشار دادن این قلم خیلی سخته.

با نقش بستن هر کلمه، انگار خودکارم جوهر تموم کرده و برای هر نقطه، هر خط ، هر آوا از خونم میمکه.

آسونه. آسونه این...

اسمش. اسمش. آسونه این "زندگی کردن"؟

یکی از جمله های همیشگیش دیشب یادم اومد. "تولد نقطه آغاز درده. همشم همین نیست"

با افکارم هر شب مست غم، گیجم.

من هیچم. هیچم. هیچم. هیچم. هیچم

"ساینا مگه نمیتونه اینو انجام بده؟"

من هیچم

"نه دیگه باید از پس اینکار بربیاد"

من هیچم

"هیچ نقطه ضعفی نداره. چرا باید نتونه؟"

من هیچم

گیج خوابم ولی دارم مینویسم. نیاز دارم یه چند روزی آدمارو بالا بیارم. کسایی که کثافت از سابقه و گذتشون میچکه ولی الان با یه دست کت و شلوار و کراوات انگشت هاشون رو افسار زندگی مردم میچرخه.

نسخه ظاهری ای که ساختم قوی تر از اونی به نظر میرسه که نگرانم شن. شایدم مغرورتر از اونی که مراقبم باشن. 

ضعیف ترین فرد بودن رو کنار گذاشتم. حداقل در مقابل کسایی که دنبال همین میگردن!

با همین لباس زشت قوی بودن تبدیل شدم به آدمی که نصف اون چیزیو که حس میکنه نمیتونه بگه. 

کاش حدی برای این فکر کردنم وجود داشت. قبلا حالت تهوع و سردرد به نشخوار فکری خاتمه میداد. 

الان دیگه هیچی جلودارش نیست. منو میبره. دست خالی ولم میکنه. دستشو میزنه کمرش و طلبکار میگه "این خودت بودی که نخ رو طناب کردی و انداختی گردنت"

تموم فکر هایی که نصفه ولشون میکنم جایی به طریقی بهم برمیگردن. انگار دارن میگن "هوی مارو جا گذاشتی. معلق نذارمون"

ژوپیتر! عجب جون سختی ای تو

برمیگردم. برمیگردم ازت معذرت بخوام.

اما الان. فعلا، باید تیکه تیکه شی.