شهریور۱۴۰۲
ادامه...
گُمشُدِه...!
آدما میتونن به راحتی گم بشن. یه سری اینقدر درگیر گزینه های زیادی که براشون وجود داره، هستن که تصمیم گیری براشون سخت میشه. یه سریا دیگه هم بین خوبی و بدیای ادمای طرافشون گم میشن و قدرت تشخیص ندارن! ولی من...من توی خودم گم شدم! یه سایدم میگه خوب بمون. محبت کن. اهمیت بده. امیدی برای زندگی بقیه باش. اینجاست که ساید دوم به حرف میاد و کل واکنش هایی بدی که افراد نسبت به توجههام داشتن رو، یاداوری میکنه. کدوم درسته؟! چند سال پیش معتقد بودم که توجه به یه سری چیزای محدود و بی اهمیتی نسبت به بقیه ی چیزا، بهترین شخصیتی که میتونم داشته باشم! با دیدن یه سری ادما و ارتباط گرفتن باهاشون از ساید اول فاصله گرفتم...یا شایدم به خاطر اینکه خودم یه سری چیزای تلخ رو تجربه کردم و دیگه اون حس ها رو برای بقیه نمیخواستم. قبلا یه تعادلی بین ساید بد و خوب وجود داشت ولی الان نه! کنترل ندارم. درد یکیو میبینم، توی ذهنم جنگ میشه که واکنشم چی باشه؟ جلو برم و کاری کنم؟ یا کلا بیخیال شم؟ اگه انتخابم جلو رفتن و توجه و اهمیت باشه، کوچیکترین واکنش بد از طرف مقابل کافیه که پشیمون بشم و تا یه مدتی ساید بد کنترلم میکنه. آره! تو بین ادمای دورت و خوبیا و بدیشاون گم شدی، من توی اینکه باید چه ادمی باشم؟ بد یا خوب؟ همه اینا از من یه آدم فا*کینگ مودی و فاز نامعلوم ساخته که رهایی ازش سخته...!
تاریخ ایجاد: 12:19:23 1402/06/31
شایَد!
شاید با هم زدیم حرف...
شاید همش یادت رفت...
شاید تگرگ، شاید برف...
یه شب اومد تو قلبم، این روزا شدن دفن
هنو بعضی از مواقع ترجیحم لباته....
خندیدنم داره، که رد میدم شبا به یادت
تاریخ ایجاد: 12:23:58 1402/06/31