Seen it before
لحن آشناست
خیلی آشناست
کجا؟
اره اره جایگزین...
لحن آشناست
خیلی آشناست
کجا؟
اره اره جایگزین...
از چی صحبت میکنی؟
من محکومم به تحمل...
ساعتای گرون میخری؟
عزیزم به دستت فقد کش موی من میاد✅️
جدن دلتنگ مدرسه قبلیم
ی سری ادما
ی سری عطرا
صداهاشون
حرفاشون
پ.ن: میدونم مخاطب حرفات من نیستم و اصلا شاید الان اینجوری باشی که ساینا؟ ها کی؟
ولی منم همینطور عزیزم
منم همینطور
بازی تمومه، باختم به چشمات.
من هربار که به سوی تو برگشتم
حسی رو بهم القا کردی که انگار هر بار دیر بود.
میگه چشمای غمگینی داری،
خب عزیزم زندگی غمگینی هم دارم.
"تازه یه عالمه چیز مونده یاد بگیریم؟"
من هنوز دنبال تایمم اینایی که تو دوماهه گفتنو جمع کنم:/
این سوالات رو تو خلوتتون جواب بدین به خودتون
چیزی که الان بهش نیاز دارم :
فردی که دلم میخواست الان پیشم میبود :
احساساتی که این اواخر اذیتم میکرد :
احساساتی که این اواخل منو سرپا نگهداشت :
خوراکیای که الان دلم میخواست :
مکانی که دوست داشتم الان اونجا باشم :
کاری که دلم میخواست الان بکنم :
مکانی که دلم نمیخواد هیچوقت توش باشم :
چیزی که منو از زندگی میترسونه :
احساسم به زندگی بعد از مرگ :
جوریکه آیندمو میبینم :
دلیلی که به زندگی ادامه میدم :
چیزایی که سرگرمم میکنن :
بارون ماه رو بوسید؛ من تورو.
ما جفتمون بازندهایم.
تو نمیتونی منو دوست داشته باشی، منم نمیتونم ازت متنفر باشم.
روزی گفتی: شبی کنم دلشادت
وز بند غمان خود کنم آزادت.
دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت،
وز گفته خود هیچ نیامد یادت؟
کچلم کرد برین تو وبش🌚🙏
چراغ روشنِ شبهای روزگار تویی.
هوشنگ ابتهاج
هنوزم تو شبات اگه ماه رو داری،
من اون ماه رو دادم به تو یادگاری.
_داریوش
بعد از دیدنش طوری به او لبخند زدم انگار که هرگز برایش اشک نریخته بودم.
Chocolate
تو
در
برابر
چشمانم
نیستی،
اما
تمام
آنچه
میبینم
تویی.
زندگی یجوری ازم متنفره انگار تو ختم پدرش خندیدم
اه
میخوام بگم که من رسیدم به اون نقطهای که میگن تو زندگی وجود نداره،
یا اگر وجود داره از هر هزار نفر، یک نفر بهش میرسه..
من رسیدم به اون نقطهی صفر؛ یا صد؟ (نمیدونم) رسیدم به تاریکی مطلق.
رسیدم به اون جایی که فرق نمیکنه قدم بعدیم سقوطه یا پرواز، رسیدم به جایی که فهمیدم دارم نمیتونم،
اره. نمیتونم.
اون دستایی که یه مدت طولانیه داره گردنمو فشار میده؛ داره خفم میکنه و من دیگه تلاش نمیکنم برای نفس کشیدن.
من رسیدم به تهِ تهش
یا شاید همون اولِ اول؛
رسیدم به پوچی مطلق..
اگه شب تا هزار سال ادامه پیدا کنه من دیگه ازش نمیترسم؛
چون دیگه "منی" وجود نداره که بترسه...
رسیدم بهش.
به اون چیزی که نباید.
دقیقا اونجا که باید صبور باشم و با دقت عمل کنم گاوترین آدم روی زمین میشم.