They are the ones
Maybe its just going to be this way.
You, growing up without me.
You deserve a person that loves you.
I think they are the ones.
Yeah I don’t like it. No no. but its destiny
Just one thing. Please don’t talk with them about me
Maybe its just going to be this way.
You, growing up without me.
You deserve a person that loves you.
I think they are the ones.
Yeah I don’t like it. No no. but its destiny
Just one thing. Please don’t talk with them about me
میخوام بدونی
که تموم نشدی.
خونهات سرده؟
خورشیدی توی پاکتت میذارم و برات پست میکنم
ستاره کوچیکی تو کلمه ای بذار و به آسمونم روونه کن
خیلی تاریکم.
تکی نه آسون نیست
بودیم ستاره اما چرا شدن شبامون تیره
بذار بیان رَد شن کی به کیه
دارم سعی میکنم بین دروغای احتمالیت و چیزایی که میگن ازت، اونی که از تو میشناختم رو پیدا کنم.
از کی تا حالا اینقدر کل باورام به چس بنده؟
با یه جمله میتونن از نزدیک ترین آدمای زندگیم متنفرم کنن.
امروز یه متنو دیدم. حس میکنم میشناختیش. سر در نیاوردم ازش. برعکس تو من خیلی کتاب نخوندم.
وقتشو نداشتم. قبلشم سر گرم بازیای بچگونه و ورزش و کوفت و زهرمار بودم. همیشه میگفتم شعر، عشق، متن، هیچکدوم از اون کاغذای باریک نوشته مفت نمی ارزه.
من تو خلوتمم همینقدر عوضی ام.
همینقدر مزخرف.
نه حرفای قلمبه سلمبه بلدم. نه حال قصه سر هم کردن دارم.
وقتی تنهام تلخم. زهرمارم. همه آدما همینن. هرکیم میگه نیست داره دروغ میگه.
آدما تو خلوتشون هزار تا کار خاکبرسری میکنن. بعد وقتی جلوت نشستن، هر لقمشونو اندازه یه مکعب کوچولو میبرن و میزارن دهنشون و دور لبشونم با دستمال پاک میکنن، انگار تا حالا با اون دهن فوش ندادن، گوه نخوردن! یه جوری نگاشون مظلوم میشه انگار تا حالا با اون چشما به هر چیزی که نباید زل نزدن.
اگه بخوای به دنیا مثل من نگاه کنی کلش کثافته ولی من خر که نیستم اینارو بت بگم.
وقتی مقابل تو قرار میگیرم کل کثافت دنیا میره پی کارش و میشم مثل بقیه آدما.
من وقتی تو نیستی آدم نیستم. یا شاید وقتی تو هستی آدمم.
نمیگم خوبه یا بد. نمیدونم خوبه یا بد.
فقط میدونم من دوتام! با تو یکی، بی تو یکی دیگه.
نمیدونم کدوم یکیمو دوس دارم. فقد اینکه دوتا شدم.
این دوتا شدن یجورایی میترسونتم. چیز خوبی نیست، هست؟ من ترجیح میدم یکی باشم.
چرا نمیشه؟
چرا نمیشه پیش تو همون آدم همیشگی باشم که همه میشناسن؟
چرا نمیتونم پیش تو سرمو بالا بگیرم و با حرفام برنجونمت؟
اصن چرا وقتی اسم تو میاد وسط صدامو گم میکنم و سرفم میگیره؟
چرا؟!
میگی نشونه؟!
بیخیال🤣
اینا نشونه دیوونگیه.
پیش تو من خودِ خودِ خودمم. یا خودِ خودِ خودمو گم میکنم.
بدون محافظم. بدون سپرم. یه من کوچیک بی دفاع که اگه بهش اخم کنی بند دلش پاره میشه.
جلو تو همه اون نقابایی که واسه پنهون کردن خودم ساختم گم میشه.
منی که ازم ساختی رو نمیشناسم. ازش میترسم. هر لحظه جلو تو کم میاره. ممکنه هر لحظه با جفت زانو هاش بیاد زمین.
منی که ساختی خیلی دست و پا چلفتیه. احمقه.
بیا ببر این منو. بیا ببر این منو که بدون تو تو هپروته.
این منی که دیگه نمیشناسمش.
سعی کردم به روزایی فکر کنم که نبودی. روزای قبل تو. بدون تو.
تو همه جا بودی!
کل خاطره هامو گرفته بودی و انگار از اول بودی.
اولین باری که راه رفتم. اولین باری که کلمه گفتم. روز اول مدرسم. کل تاکسیایی که سوار شدم تا کل اتوبوسا تو تو همشون بودی! خیالت همیشه بوده.
هروقت سرمو بالا گرفتم، هروقت پشیمون سرمو پایین انداختم انگار همه جا بودی!!
چون قرار بود یه روزی باشی.
انگار داشتم از اول راهمو یجوری انتخاب میکردم که... انتخاب؟ انتخاب؟ من انتخاب نکردم که تو سر راهم باشی. من تو زندگیم هیچی انتخاب نکردم حتی انتخاب نکردم خودم باشم.
منی که انتخاب کرده اینجوری باشه رو یادم نیست.
براچی یادم نیست.
اگه یادم نباشه که نمیتونه انتخاب خودم باشه.
بعد از خودم راضی نباشم و فکر کنم اگه بیشتر دقت میکردم اینو انتخاب نمیکردم.
یا من انتخاب میکردم که وقتی افتاد بزنه زیر گریه. وقتی ناراحت شد فوش بده.
یا من انتخاب میکردم که وقتی تو چشات نگاه میکنه زبونش بند نیاد.
یا من انتخاب میکردم هر لحظه زندگیش از خودش راضی باشه و هی فکر نکنه عوضیه، هی نشنوه عوضیه، هی نبینه عوضیه، هی ندونه عوضیه، هی فکر نکنه تو فکر میکنی عوضیه.
بیخیال.
بازم جا موندم...
امروز با یه لیوان قهوه نشسته بودم پشت پنجره اتاقم و داشتم فکر میکردم به اینکه چرا نمیشه؟
چرا همه چی اینقدر سخت میشه وقتی پای تو میاد وسط؟
چرا نمیتونم فکر کنم تو ام یکی مثل همه.
تو ام یه سایه.
بیخیال.
قهوه سرد شد.
از کلاسمم جا موندم.
از همه چی جا میمونم وقتی فکر تو میاد وسط.
یهو به خودم میام و میبینم یکی دستشو جلو سرم تکون میده و میگه "کجایی؟ جلو پاتو نگا کن"
شرمنده سر تکون میدم.
تقصیر توعه.
این دیوونه که حواسش همیشه پرته و معلوم نیست کجاست.
اینو تو ساختی.
اینو تو خواستی؟
خواستی منو؟ یا مثل یه خواب پریشون این منم فقط که میخوام تورو؟
من تو رو میخوام.
بد.
تو خواب. تو بیداری.
فقط کافیه بهت فکر کنم که از همه چی جا بمونم.
اتوبوس، حرفای پشت تلفن، ماشینا، یهو همه چی محو میشه و تنها چیزی که حس میشه صدا بوق ممتد قلب منه که انگار جاییه که تصمیم گرفته از تپیدن وایسه.
دلم بی قرارت نیست.
واست وایساده.
تو سکوت.
یه جوری که انگار همه چی کند شده.
تو منو چجوری میبینی؟
یه آدم دست و پا چلفتی شلخته که همیشه دیر میرسه؟
یه آدم سر به هوا که همیشه به درای بسته میخوره؟
من تو رو شبیه یه خیال دور میبینم.
با یه لبخند که تو صورتم کش میاد و میدونم قیافمو مسخره میکنه ولی دست خودم نیست لبخند زدم.
من آدم خوش اخلاقی نیستم. نبودم.
اما خیال توام انگار مرگه. نمیتونم خودم باشم. اون خودمی که بقیه میشناسن.
اصن قاطی میکنم.
مسخره بازیات یادم میاد لبخند میزنم. به حرفات فکر میکنم لبخند میزنم.
میدونم. میدونم بهم نمیاد. میدونم قیافم شبیه احمقا میشه.
من اینجوری نبودم. هیچوقت.
تو برام یه جور. یه جور جدیدی.
انگار از بین یه عالمه کارت پستال رنگ و رو رفته و تکراری یه کارت پستال موزیکال میکشی بیرون و میبینی روش نوشته سوپرایز. من به سوپرایز عادت ندارم چون همیشه این من بودم که زندگیمو سوپرایز کردم.
من همیشه کاریو انجام دادم که همه برعکسشو ازم انتظار داشتن.
من خیلی آدمه... عجیب؟ این تو سرت بود؟
بیخیال من آدم عوضی ام.
اینو زیاد شنیدم. اینکه طرف سرشو برگردونه سمتم و بگه عوضی عوضی عوضی عوضی عوضی عوضی عوضی
اگه صدبار بگم کم کم لحنم عوض میشه. امتحان کردم. عوضی عوضی عوضی عوضی عوضی . اگه هزار بار بگم اصن آخرش معلوم نمیشه فوشه، عشقه، درده، کوفته، چیه!
با کلمه "ببخشید" هم امتحانش کردم. وقتی زیاد میگیش همین شکلی میشه. وقتی دیر میرسی سر قرار و میگی ببخشید. حالا اگه صدبار دیر برسی و بگی ببخشید و فاصله های بین هر بار دیر رسیدن رو برداری میشه، ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید.
احمقانس.
هروقت هرجا دیر میرسم به همین فکر میکنم. واسه همین زبونم نمیچرخه بگم ببخشید.
چه مرگم شده.
دقیقا با من چیکار کردی.
....Continue
صدات میکنم "ابدِ من".
یعنی، به من ختم میشی.
یعنی، بهم ختم میشیم.
هرچی که بشه، حتی اگه روزا هم با همدیگه قهر باشیم و از همدیگه دلخور بشیم، حتی اگه بدترین دعواها رو هم با هم داشته باشیم، حتی اگه از هم دلشکسته بشیم، حتی اگه از هم جدامون کنن بازم آخرش بهم ختم میشیم.
ابدِ من.
یعنی مهم نیست چی پیش بیاد و چی بشه. من همیشه هستم.
ذهنت کنارم بمونه.
مطمئن باش یه روز میام پیشت و اونقدر محکم بغلت میکنم که فاصله خودش خجالت بکشه و از بینمون بره.
میام و به اندازه همه دلتنگیام اون قهوه چشاتو نفس میکشم.
یه روز میام پیشت. یه روزی که خیلیم دیر نیست.
سه نصفه شبه
نمیخای از مغزم بری بیرون یه چایی بخوری یه استراحتی کنی یا چمیدونم؟
که گفته این دفترها خالی میماند؟
متوقف شود؟ آن هم از تو نوشتن؟
حتی اگر تمام قلمها خاموش شوند، دل از تو نمینویسد مگر؟
چون نگاهت را هیچگاه تمام نمیکنم،دفترهایم همیشه زندهاند.
گردندرد
پادرد
کمردرد
سردرد
چشمدرد
مغزدرد
همجادرد
میدونم شاید الان دلت برام تنگ شده باشه.
قبلا نمیگفتم بهت ولی الان...
مخصوصا امشب.
الانم حالت خوبه و خوشحالی. حدس میزنم همون تایمی هم که حالت خوب باشه تو پس زمینه ذهنت باشم. حال منو بدونی.
نمیدونم. برای من اینجوریه.
تو مال منی حتی اگه با من نباشی.
من دورا دور حواسم بهت هست.
هروقت حالت بد شد کافیه بهم تکست بدی.
اگرم نخواستی این کارو کنی فقط به ماه نگاه کن و بدون که منم دارم همین کارو میکنم.
همزادامون اون بالا پیش همن. ستاره و ماه. ما چرا نیستیم؟!
به قول آریان بالاخره همیشه که نباید رسید. شاید بعضی وقتا فقد یه فاصله باید باشه واسه گریه کردن.
یه جوری حرف میزنم انگار رو به رومی. داری میبینیم.
دیوونه شدم.
قبلا هم دیوونه بودم ولی دیوونه بدونِ تو.
الان دیگه نه چیزی برام مهمه نه کسی.
خیلی باز تر اگه بخوام بهت بگم اینه که هیچ حسی ندارم.
ساعت 1:01 عه. ناراحتم از نداشتنت. بدجور کم آوردم نبودتو.
با این فرق که حال تو خوبه حال من نه.
03/7/12
بیا بریم بشینیم یه جایی. یه کنج خلوتی.
چمیدونم یه کافه ای که حتما موسیقی توش پلی شده باشه.
بشینیم زل بزنیم به همدیگه.
عین دیوونه ها.
یه چند دیقه از عمرمونو این جوری تلف کنیم.
همینجوری الکی.
چی میشه مگه؟
مثلا زمانو میخوایم چکار؟
بشینیم به هم نگا کنیم.
نه از اون نگاهای سطحی مزخرفا!
عمیق.
زمان و مکان برامون بی معنی شه.
بیا بشینیم دردامونو به همدیگه بگیم.
هرکدوممونم دردشو گفت بگیم "آخی نبینم غمتو" یا بگیم "تا من هستم غصه هیچیو نخور" یا "فدا سرت" یا "به جهنم، من که هستم" یا. یا هرچی!
هرچی مثل این جمله ها.
وقت بذاریم از اون موقع هایی که نبودیم گله کنیم. بگیم!
اعتراف کنیم که زندگی سخت بود، بگیم که دلتنگی ریشه کرده بود تو روزامون و جا واسه نفس کشیدن نمیذاشت. یه خورده ام از کلافه شدنامون بگیم، از وقتایی که هیچ کسو نداشتیم بهش تکست بدیم یا زنگ بزنیم بگیم حالمون خوش نیست.
بیا بچه شیم. مثل موقع هایی که دلشون از همه آدم بزرگا و دنیای بزرگسالانشون میگیره. گریه کنیم.
زل بزنیم و قطره های اشک رو بشماریم از چشم هم و به ازای هر یدونشون لبخند بزنیم.
بدون هم خیلی چیزا رو از دست دادیم. خیلی غروبا رو ندیدیم. بارونا بارید و ما معلوم نبود کجا بودیم.
بدون هم خیلی وقت تلف کردیم.
خیلی.
با هر کسی حرف میزنم میبینم به یه تاره مو گندیده تو هم نمیرسن
ن ناموسن
مردم چرا اینقد عنن
جنگ شد و من هنوز سینگلم🌚
جنگ بعدی سر چشاشه
میرم و میرم و اینقدر فاصلمون زیاد میشه که یه روزی گمش میکنم.
خودمو گم میکنم.
توی تاریکی. پیش تو.
تو اینور بومی و من اونور بوم.
همیشه میگفتم "کلاهمم اونور بیوفته نمیرم برش دارم" ولی الان میبینی که قلبمو پیشت جا گذاشتم و افتادم روی پل. سینه خیز، میخوام ولت کنم.
اونوقت دیگه. دیگه حتی تو نیمه تاریک مغزمم معنی نداره اسمت. دیگه یادم نمیاد لبخندات چجوری روزمو عوض میکرد. دیگه صدایی که ازت توی مغزم باقی مونده شبیه صدای خودت نمیشه وقتی که اسممو صدا میزنی.
من تو قلبم آتیشت زدم. بخاطر چیزایی که ازم گرفتی. اول از همه خودمو ازم گرفتی. بعد خودتو.
هیچوقت نمیشه زمانو به عقب برگردوند.
مثل وقتی که دیگه نمیتونی به وجود من تو زندگیت معنی بدی.
تو، چشات، بغلت، صدات، دستات، بدنت، لعنتی، وجود منو میساخت.
من همه چیو آتیش میزنم چون دیگه نمیخوام هیچکدومو به یاد بیارم.
نمیخوام یادم بیاد چقدر خوب بودی.
نمیخوام به یاد بیارم که تو روشنی قلبمو گرفتی و پرت کردی تو تاریکی.
من احمق بودم؟ آره احمق بودم. هنوزم هستم.
شایدم مثل اون پروانه هه که هی دور شمع چرخید چرخید چرخید، الان که بالاش سوخته یکی اومده شمعو برده چون از تاریکی میترسه.
الان دیگه نه میتونم امیدوار باشم که تو برمیگردی نه دیگه میتونم پرواز کنم.
ولی مطمئنم تموم میشم بالاخره.
انقدر میسوزم که خاکستر بشم.
اینقدر دور خودمو پر از عطرای رنگارنگ میکنم که بوی تنت بپره از سرم.
ولی بازم. هر شب با عجز سرمو رو بالش میزارمو تو داری به حس خوبی که بهت میدن فکر میکنی.
میدونی.
دلم میخواست داد بزنم سرت.
بگم بسه. از مغزم برو بیرون.
میخوام برم تو کمد گوشه اتاقت کنار بقیه اسباب بازیا خاک بخورم و خاک بخورم و خاک بخورم تا کهنه شم.
بدون فکر به اینکه کاش تا آخرش عروسک مورد علاقت باقی میموندم.
چند روز پیش دیدمت.
ینی. با اون دیدمت.
میخندیدی.
راستش.
من معنی تنفر و ترسو خوب میفهمم.
ینی. خودت یادم دادی.
مطمئن شدم همونجا یه روز میوفتم روی موج خلاف جهت عقربه های ساعت و انقدر ازت دور میشم که هیچوقت پیدات نکنم.
آدمیم دیگه. یهو به خودم میام و میبینم وقتی که بغلش میکنی، من دارم اینور بوم به احمقانه ترین شکل ممکن آهنگ موردعلاقتو زمزمه میکنم.
بخدا
-پُر میکنه جای خالیتو
بسه بسه
کجای کاری تو.
***
غم تو این اتاق نمیمونه نه
میسوزونم خودمو با هرچی بوده ازت