Colers
هنوزم گوشه دیوار بهم زل زده.
میخندم. "چیه؟ دوست داری بنویسم برات؟"
سری تکون میده.
قلم و کاغذ رو برمیدارم.
"باشه. چون میدونم نامه دوس داری"
**سلام عزیزکرده.
فکر کنم این آخرین نامس.
زندگیم چند رنگه شده.
یا بزار بهتر بگم.
خاطراتم.
یه سریاشون خاکستری ان میدونی؟ مثل خاطراتی که خیلی وقته ازشون زمان میگذره و به ندرت بهشون فکر میکنم.
تغییر میکنه این رنگ.
دوسال پیش.
سبزه.
مثل چشاش.
پررنگه.
اما نه نه.
داره جاشو میده به یه رنگ دیگه.
انگار جنگل چشماش خوب میدونه نمیتونم نگهش دارم.
معامله میکنم.
اون گرما رو به یه یخ.
قلبش یخ زدس.
یه نقطه سیاه وسطشه. هم رنگ چشاش.
چشماش غمگینه.
آبی.
آبی یخی.
داره سیاه میشه.
نه باور نمیکنم.
داره سیاه میشه.
نه احمق نه!
یخ دور قلبش ذوب شده.
قلبش داره میزنه:)
اما نه برای من.
نقطه سیاه.
هنوز هست.
نگاهش میکنم. التماسو میخونه؟!
فکرم بهم پوزخند میزنه.
احمق. میخواد بره.**
----------------
دارم بهش گوشه اتاق نگاه میکنم ولی نیست.
نیست.
توهمش هست.
نگاهش میکنم.
"پس سیاه، رنگ اون بود؟"
خیره شده.
اگه توهم واقعیت داشت، بازم سکوت میکرد.
بلند میشم و دورش میچرخم.
"پس میخوای متعهد باشی بهش نه؟"
شونه ای بالا میندازم.
دوباره سرمو برای نوشتن پایین میندازم "خب پس بذار منم بگم"
**منم رنگمو انتخاب کردم.
آبی.
ولی میدونی؟
به خوشگلی رنگ تو نیست.
تیرس.
یخ قلبت آب شد؟ خون گلوی منو گرفت.
نمیدونم چقدر میخواست ادامه داشته باشه ولی هنوزم میتونم طعم خون اون روزا رو حس کنم.
قرمز بود.
قرمزی که هر روز بالا میاوردمش.
میخوای بدونی بعدشو؟
راستش خوشم میاد ازش.
کسی که جسمتو بهش قرض دادی.
میدونم اندازه تو دوستم نداره.
اصلا تو داشتی؟!
رنگ الانم آبیه.
تیرس.
داری فراموش میشی.
من آبیو دوست دارم.
ولی خاطراتت تلخ و تیرش کرده شکلات...**
----------------------
قلنج دستمو میشکونم و قوسی به بدنم میدم.
"خب. دوستش داشتی؟"
سکوت میکنه.
"اره شکلات.
از اولم همین بود.
قلب تو برای من نمیزد.
وایساده بود"
لبخند زد.
لبخند زد.