آســ★ـــآره

زیـبـا تـر از چـشـمات، هیـچ چـیزی رو نـدیـدم... چـشـم‌هاتـو میـبوسـم و غـم‌ توشـون رو بیشـتر.

اسفند۱۴۰۲

ادامه...

اوژنی...
من دوباره پیدات کردم
بین شلوغی های مارسی
بین هوایی که با اومدنم بارونی شد
بین مردمی که در هم پیچیده بودن...
دستتو دیدم...
توی دست یه نفر دیگه بود
انگشتای یه نفر دیگه لای موهات تاب میخورد
لب های یه نفر دیگه رو گونه هات بود
اوژنی، قلب من حالا بدون تو چکار کنه؟ چطور این تغییر رو قبول کنه؟! :)
تاریخ ایجاد: 09:16:29 1402/12/06

هر هر
ناپلئون این پایانش نبود...
هنوزم میتونی بخندی اوژنی؟ :)
تاریخ ایجاد: 09:31:23 1402/12/06

بغلت...
توی وجود انسان همیشه آرامشی هست که هنگام درماندگی بهش پناه میبره
یه پناهگاه خلوت در مرز گریستن
منو توی آغوش بی گناهت پاک کن اوژنی...
تاریخ ایجاد: 09:50:08 1402/12/06

نیحیحیحیححیییی
حتی مارسی هم فهمید تو یه ابر سیاه و مغروری که هرجا میره هواش رو مثل خودش میکنه ناپلئون...
تاریخ ایجاد: 10:08:57 1402/12/06

لالالالایییی
از قلبت بگو
از قلبت که به جای خون
درد پمپاژ میکنه
چیشده ژنرال؟
چرا غمگینی؟
تاریخ ایجاد: 10:17:37 1402/12/06

قهر؟ من؟ ن باباااا
خدایی فازمو درک نمیکنم
مث صگ بدم میاد یکی خودشو هی چص کنه
و خودم کسیم که اگه بهم بگن پخ قهر میکنم!!!
ودفففففف
تاریخ ایجاد: 20:01:47 1402/12/07

زندگی...
زندگی از لای انگشتان مشت شده ی دستش فرار میکرد و او بدون اینکه کاری از دستش بربیاید، با حسرت تماشایش میکرد.
تاریخ ایجاد: 20:09:54 1402/12/07

برف...
یه سری مکالمه ها شدن خوره مغزم
هر چند وقت یه بار میوفتم یادشون...
ولی بعضی حرفا هم حک شدن...
"تو بمیری، منم میمیرم
من بمیرم
بهترین روز زندگیت 
همون روزه.
گریه نکن
مراقب کسایی که دوسشون داشتم باش
هروقت برف دیدی، یادم بیوفت چون خیلی دوسش دارم"

ولی این چن روزه خیلی میوفتم یادت:)))))
تاریخ ایجاد: 20:20:38 1402/12/07

سوال؟
دو تا سوال میپرسم
کامنت کنین جواباشو (البته بعد تایید خدم چون نصفتون فقد بلدین فوش بدین!)
1. با محبت ترین جمله ای که یه نفر بهتون گفته چی بوده؟
2. وقتی کسی پیشت نیست، واقعا کی هستی؟!
تاریخ ایجاد: 20:26:16 1402/12/07

مرگ...
ولی الان که تو آغوش مرگی چجوری تو آغوشت بگیرم؟!
تاریخ ایجاد: 20:29:19 1402/12/07

امید..
اینکه بیخیال آخرین شمع روشن وجودت نمیشی
اینکه متلاشی ای ولی اخرین ذره های وجودت دارن خواهش میکنن یکم دیگه زنده بمونی
این!
این امیده. چیزی که با ساکت شدنش تو هم دیگه نیستی...
تاریخ ایجاد: 20:28:12 1402/12/10

خستم...
بی اندازه خستم. اونقدر خسته که دیگه چیزی اهمیت نداره. دلم میخاد از اینجا برم، بدون توقف. نه کسی رو میخوام و نه چیزیو....
فقط میخام نباشم....
تاریخ ایجاد: 20:34:49 1402/12/10

دنیاشون...
بخاطرشان دنیایم را از دست دادم و حالا...
جایی در دنیایشان ندارم:)
تاریخ ایجاد: 00:13:04 1402/12/11

بی اعتنایی...
میگویند اندوه که از حد بگذرد جایش را میدهد به یک بی اعتنایی مزمن. دیگر مهم نیست بودن یا نبودن. دوست داشتن یا نداشتن. حسی است که دیگر تو را به واکنش نمی کشاند و در آن لحظه در سکوت فقط نگاه میکنی. فقط نگاه...
تاریخ ایجاد: 00:16:05 1402/12/11

نزدیک به تو...
اون لحظه که زخم خورده بودم. 
اون لحظه که از همه و همه چیز طرد شده بودم.
در اون لحظه فقط نیاز داشتم یک جوری بهت متصل باشم. 
پیرهنت باشم که عطرت روش بشینه. 
لیوان آبت باشم که هنوز جای دستات روش گرمه. 
سیگار نیم سوختت باشم که یادت رفته منو روشن کردی. 
در اون لحظه میخاستم حتی به احمقانه ترین شکل توی زندگیت و توی خونت به تو نزدیک باشم...
تاریخ ایجاد: 00:20:36 1402/12/11

دلتنگتم...
با منی؟ زیاد دلتنگ میشدم قدیما. الانم میشم.انقدری که بوی دلتنگی بده لباسام...
ولی تا حالا واسه هیشکی از زور دلتنگی گریه نکرده بودم.
عین بچه دوساله ای که اسباب بازیشو گرفته باشن از دستش به زور، هق هق نکرده بودم.
تا همین چند دقیق پیش یهو وسط اوج خنده هام یادم افتاد چقدر تو نیستی این روزا:)
دلتنگ ترت شدم. دلتنگ بودنت. دلتنگ هرچیزی که منو یادت میندازه. دلتنگ عطرت. دلتنگ موهات که آخرشم نفهمیدم لخته یا حالت دار. دلتنگ اسمت که هنوزم برام مقدسه....
نفهمیدم کی زدم زیر گریه
نفهمیدم کی به هق هق افتادم...
تاریخ ایجاد: 00:27:53 1402/12/11

اندوه...
پلک بر پلک میفشاری؟!
برای چه؟ 
نمیدانی آنچه تمام میشود تویی نه اندوه؟!
تاریخ ایجاد: 00:45:51 1402/12/11

پیدام کن...
در کوچه هایی صدایت زدم.
جز نشانی دست هایت نقشه ای نداشتم.
بار ها تنهایی را قدم زدم و از تاریکی ها گذشتم
بار ها زمین خوردم ولی دست هایت بلندم کرد
بار ها بهانه نرسیدن ها زمینم زد ولی حالا باز هم در به در دنبالت هستم
چقدر دور شده ای؟
کیلومتر ها فاصله مانعم میشود؟ چقدر از من، در تو جاری شده؟ مرا به یاد داری؟
کودکیت بودم
حالا آینده ام تو شده ای...
چقدر ترس دارم از نرسیدن
زودتر پیدایم کن تا با تنهایی خو نگرفتم
پیدایم کن تا بیشتر از این کوچه ها، اسمت را ازبر نشده اند..... :)
تاریخ ایجاد: 01:04:33 1402/12/11

نیاز...
دلم میخاد در کنار تموم بدو بدو کردن هام
یه حرکتی، یه حرفی، 
دست بکشه به روحم، 
قلبمو نوازش کنه، 
باعث بشه یادم بره خستم. 
یه چیزی شبیه به اینکه؛ خنده هات قشنگه، چشم هات برق میزنه، حرف هات دلنشینه.
گاهی نیاز به شنیدن همین حرف های کوچیک و معمولی دارم. 
درکم کن...
گوشم به اندازه کافی از شنیدن "تو میتونی" "تو از پسش برمیای" ها پره...
تاریخ ایجاد: 13:21:22 1402/12/11

نمیماند...
شکایت میکنی که کنارت نیستم؟
باور کن گاهی، من هم برای من نمیماند.
تاریخ ایجاد: 13:36:58 1402/12/11

شکستن...
تو ظاهر ساکتم ولی تموم وجودم ترک خورده...
اگر یکمی بهم گوش کنی، متوجه میشی که صدای شکستن میدم...
تاریخ ایجاد: 14:23:35 1402/12/11