آســ★ـــآره

زیـبـا‌تـرازچـشـمات،هیـچ‌‌چـیزی‌رونـدیـدم... چـشـم‌هاتـومیـبوسـم‌و‌غـم‌‌توشـون‌رو‌بیشـتر.

دره

دیگه دارم به اعلام وضعیت "دارم میمیرم" نزدیک میشم و میدونم اگه صدام در بیاد و بگم چقدر درد دارم واقعا میمیرم.

قبلا گفتم یه روح خستم. یه همچین چیزایی شاید!

ولی الان دیگه نمیدونم چیم.

حتی نمیدونم میشه بهم واژه انسان رو نسبت داد یا نه.

راستشو میگم.

ولی یه موقعی، شاید یه آدم خیلی خوبی بودم.

از اون دسته آدما که یه پارچه سیاه میبستم جلو چشام تا نبینم خیلی از سیاهیا رو...

الان همون پارچه سیاه دوخته شده به صورتم.

همه جا سیاهه. خیلی وقته نمیبینم ولی عادت کردم به اینطوری زندگی کردن.

شاید کلیشه ای به نظر بیاد ولی هنوزم فکر میکنم روح یه احمق پیر رو دارم. برعکس تو.

وقتی باهات اشنا شدم چهره خندونی داشتی. حالت خوب بود.

تو ذهنم تو همیشه اون آدمی بودی که هیچوقت نمیتونه غمگین بمونه و بالاخره درمیومد از اون حصار ولی باید اعتراف کنم اون بخش بیمارگونه روحم دوست داشت کشفت کنه. بدونه چی ناراحتت میکنه، چی ضعیفت میکنه چی باعث میشه اشک جای ستاره حلقه بزنه تو جنگل لعنتی چشات، تا از همونا استفاده کنم برای پیر کردن روح خودت.

دروغ چرا؟

نفهمیدم اون روح پیر خودمم.

چون نمیشناسمش.

به خودم اومدم دیدم خندت شده عامل خندم.

من بهت اعتماد کردم. 

بیشتر از تو، به خودم!

فکر میکردم مغز مریض من درمان میشه و تو میشی فرشته نجاتی که همه ازش حرف میزنن ولی اشتباه میکردم من قرار نبود خوب شم.

اشتباه اصلی این بود که تو ام بهم اعتماد کردی.

فرمون رو دادی دست منی که سیاهی دوخته بودم به چشام. منم ندونسته خودمو انداختم ته دره ای که میدونستم به آخر این جاده ختم میشه.

وقتی میوفتم تو دره نمیدونم چه کار کنم. بیشتر موقع ها اونقدر اونجا میمونم که میمیرم. بعدشم بلند میشم و صبحونه‌مو خورده نخورده میرم به کارای اون روزم میرسم.

ولی تو نه.

تو نباید مثل من باشی.

نمیر.

بخواب. خواب خوبه. به چشای من حرومه ولی شنیدم خوبه.

بخواب خوب میشی. بیدار که بشی آرومی. حس مزخرف سقوط از بالای دره شبشو نداری.

تو زیادی رفتی تو جونم.

صداهای تو سرمم با تو حرف میزنن ولی خیلی وقته از لبخندت نمیگن.

اشتباه نکن ربطی به کمرنگ شدنت تو ذهنم نداره.

ازش نمیگن چون خیلی وقته ندیدنش.

به جاش میگن مقرصش منم.

منِ مریض که فکر میکردم قراره اون چشمه ای بشم که از هر سیاهی پاکت کنه غافل از اینکه من خود سمم.

میشنوی؟ نبضت بد میزنه. کار منه.

دلم میخواد شده ته همین دره باهات بمونم. 

بغلت کنم.

فراموش کنم ادمی که بودمو ادمی که شدمو و هر خری که الان هستمو.

نکنه بمیری.

بخواب.

مرگ روح درد داره انتخابش نکن.

هیولا نساز از خودت.

بخواب. 

از من هم چشم ببند.

آدم تو نیستم

ممکنه کابوس ببینی

ولی عب نداره.