آســ★ـــآره

پناه‌به‌صداقت‌چشمات،وقتی‌لبات‌به‌دروغ‌گفتن‌تر‌میشه

Nothing Seems like old thays

این روزها دیگه حتی میتونم به وضوح اون حاله ی جداکننده و مرزی که بین خودم با دنیا و آدم ها کشیدم رو ببینم. انگار همه ی آدم ها داشتن به هم دست میدادن و میگفتن و می خندیدن و من دست هام رو توی جیبم قایم کرده بودم، صورتمو برمیگردوندم و توی سکوت یه گوشه نشسته بودم. 

حس یه فضایی رو دارم که به یه جای دور تبعید شده، یه جای دور و غریب. کاش حداقل یه سفینه داشتم :(